در جهان آشفتگیها که از اقتصاد تا سیاست و فرهنگ را پوشش داده و حتی زیست روزمره را دچار اختلالهایی کرده است که عبور و مرور و رفت و آمد را هم بابت ترافیک آشفتهاحوال نموده، برخی بر این باور هستند که دامنه این آشفتگی از این هم فراتر رفته و به جهان مفاهیم هم سرایت کرده است. اینکه امروزه هر لفظی را در هر جایی استفاده میکنیم، یعنی به ورطهای گرفتار آمدهایم که واژههای مهم و اصیل، همهجایی شدهاند و در هر بستری میآرامند و این نتیجهای ندارد جز آشفتگی. سیدجواد میری ضمن تحلیل وضعیت دینداری جامعه، در کتاب «تمایز میان امر سکولار و امر عرفی» یکی از مهمترین مسائل کنونی را همین «آشفتگی مفهومی» شناسایی کرده و معتقد است در این فضای آشفته امکان فهم عمیق مشکلات وجود ندارد، لذا آنهایی که میخواهند جامعه را به سمت دینداری سوق دهند، در مسیر بیدین کردن مردم با شتاب تاختهاند. در ادامه مروری نقادانه بر این سخنان خواهیم داشت.
اصل سخن
ابتدا در تقریر اصل سخن سیدجواد میری باید به اجمال گفت که ایشان با تفکیک میان حاکمیت دین و حاکمیت دینی، سعی دارد نشان دهد حاکمیت دین یعنی نفوذ در قلبها و تسخیر دلها به وسیله محبت چراکه اساساً دین از سنخ محبت و ولاء است، درحالی که حاکمیت دینی یعنی اسلام سیاسی یا اسلام با قرائت فقهی و ایدئولوژیک، ابزاری به نام قدرت و زور و عنف دارد و محل اعمال حکومت آن به جای قلب و دل، حوزه رفتار مردم است.
از اینرو باید ستون دین که همان تعبیر «لااکراه» است حفظ شده و با تکیه بر این اصل، هرگونه ورود دین به عرصه قدرت یا نشاندن دین در جایگاه قدرت را نقد کرد چراکه این ورود به معنای خروج دین از ماهیت غیراکراهی خویش است و آنچه در پی دارد، گریز و ستیز عامه مردم از چنین دینی است. با این وصف درواقع ما وضعیتی را شاهدیم که در آن «حاکمیت دینی هرچقدر بر دینداری پافشاری میکند به انحای مختلف به دینزدایی از جامعه کمک میکند.»
نقد سخن
حال برای نقد این نگاه و پرداختن به گرههای اصلی این مدعا، باید از خود همان موضوع «آشفتگی مفهومی» بهره جوییم.
در واقع تعریفی که سیدجواد میری از دین ارائه میکند، تعریفی تفکیکی است که شبیه آن را در ادبیات انتزاعی اهالی فلسفه بسیار دیدهایم؛ تعریفی که دین را ویژه ساحت محبت و عشق قلمداد کرده است و گویی برای تنزیه دین از سیاست و حفظ تقدس آن، باید تلاش کرد دامن دین از آلوده شدن به قدرت (به معنای مدرنش) حفظ شود، البته میتوان فراتر رفت و سرمنشأ این خطا را در رویکردی رایج و شایع دنبال کرد که صرف دینداری را برای اظهار نظر در حوزه مسائل تخصصی دین کافی میداند.
اما اینجا ما صرفاً اشاره به همان خلط و آشفتگی مفاهیمی داریم که میری خودش ایراد آن را بر بسیاری از روشنفکران ایرانی وارد میداند و اکنون بر پیکره و چارچوب مباحث خودش نیز وارد آمده است، لذا ما در موضع این سؤال قرار داریم که سیدجواد میری مطابق چه استناد متقنی دین را اینگونه به ساحت محبت و عشق منحصر کرده و از این فراتر بر اساس چه دلیل محکمی محبت و عشق را به مفاهیم رایج در افواه و افکار عمومی تقلیل داده است، به گونهای که بسیاری از اشکال دینداری فانتزی را میتوان ذیل این نگاه صورتبندی کرد؟
کندوکاو در مباحث مکتوب سیدجواد میری ما را به این پاسخ میرساند که ایشان با اتکا به تعبیر «لااکراه فیالدین» درصدد تعریفی از دین است که حوزه نفوذ آن صرفاً قلب است و سپس هرگونه اعمال ولایت و هرگونه حکومتی از مقوله استیلا و سلطه و از جنس قدرت قلمداد میشود. تعبیر سیدجواد میری این است: «ولایت به معنای محبت است و به معنای عنف نیست. ولایت و عنف باهم یکسان نیستند. عنف به معنای حکومت کردن است در حالی که ولایت مبتنی بر محبت و دوستی است.»
اولین آشفتگی مفهومی
اینجا اولین آشفتگی مفهومی را میبینیم؛ خلط معنای حکومت و قدرت در پارادایم حکومت اسلامی با آنچه از حکومت و قدرت در پارادایم دولت- ملت فهم میشود.
به دیگر سخن آنجا که دین میخواهد حکومت خود را اعمال کند، این اعمال قدرت از سنخ قرار گرفتن دین در جایگاه قدرتی که دولت- ملت به عنوان یک امر مدرن الزام میکند، نیست، لذا سیدجواد میری میتوانست پیش از آنکه از اساس دین را مقولهای محبتی تعریف کند که گویی با اصل قدرت بیگانه است، سراغ نقد همین خلط مفهومی قدرت برود چراکه در ادامه خواهیم گفت، شکل حکومت دینی محبت و قدرت را توأمان دارد و این قدرت، متفاوت از عنف و زور در دولت- ملت به عنوان امری مدرن است و برای پالودن چنین زورمداری مدرنی از ساحت دین، نباید اساساً دین را تهی از هرگونه حکومت و قدرتی تلقی کرد.
دومین آشفتگی مفهومی
دومین آشفتگی مفهومی که امتداد آشفتگی قبلی است، پیرامون برداشت از عبارت «لااکراه» رقم خورده است. در نگاه میری لااکراه طوری معنا میشود که گویی نفی هرگونه حکومت و تولیگری است. در حالی که باید لا اکراه را در چارچوب قرآن و مفاهیم آن دید و معنا کرد تا در تعریف دین دچار تقلیلگرایی نشویم. رجوع اجمالی به قرآن نشان میدهد «طوع» و «کره» دو واژه متقابلی هستند که هر دو دارای معنایی مشترک و البته مرزهایی برای تمایز و تفاوتند. (ر. ک: آلعمران/۸۳، توبه/۵۳، رعد/۱۵، فصلت/۱۱) از یک سو هر دو مفهوم را باید دارای معنای اطاعت و پیروی و نوعی سرسپردگی دانست که در واقع تن دادن به یک قدرت است. از سوی دیگر آنچه «کره» را از «طوع» جدا میکند، نوع و سنخ این اطاعت و پیروی از قدرت است. در «کره» اطاعت از نوع کورکورانه، ناآگاهانه و غیراختیاری است که مآلاً از محبت تهی است، اما در «طوع» در عین آنکه اطاعت و پیروی از یک قدرت وجود دارد، اما این اطاعت همراه با آگاهی و اختیار است که نمیتواند عاری از محبت باشد، از این رو در قرآن آنجا که خداوند اکراه را در دین نفی میکند، بلافاصله ما را با این تعبیر مواجه میسازد: «قد تبین الرشد من الغی». به این معنا که در دین اطاعت کورکورانه و غیراختیاری و اکراهی نداریم چراکه خداوند رشد و غی را تبیین و روشن میسازد تا ما با آگاهی و اختیار به مسیر رشد محبت یافته و آن را انتخاب کنیم. نداشتن پیروی از قدرت به صورت کوکورانه و غیراختیاری به معنای نفی هرگونه حکومت و اعمال قدرت از سوی دین نیست. درنتیجه همچنان که اکراه نفی میشود، اطاعت وضع میشود که: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول لعلکم ترحمون» (آلعمران/۱۳۲) و نتیجه چنین اطاعتی هم رحمت است.
الرحمان و تجمیع محبت و قدرت
مضافاً آنکه در ادبیات دینی مهمترین واژهای که عمق محبت و ولایت را میرساند، مفهوم «الرحمان» است.
رحمان یعنی رحمت عامهای که در ذیل خیمه آن همه مخلوقات فارغ از همه مشخصهها، بهرهمند و برخوردار از محبت و نعمات خدایند، از این رو بسیاری برای نشان دادن ذات دین، به رحمت عامه و رحمت خاصه که تجلی در دو مفهوم «الرحمان» و «الرحیم» دارد، تمسک میجویند و تمام دین را به همین دو مفهوم تعریف میکنند. اینجاست که میتوان باز همان تفکیکهای انتزاعی را شاهد بود که انگار توان فهم ممزوج بودن محبت و قدرت را از ما ستانده و در نتیجه نمیتواند دینی را تعریف کند که در عین داشتن محبت، بیخیال قدرت نیست و میخواهد در سه حوزه ذهن، قلب و رفتار اثرگذار باشد که فرمود: قلبی لکم سلم، رایی لکم تبع و نصرتی لکم معده. برای آنکه بتوانیم این ایرادات مشخصاً انتزاعی را رفع کنیم، ادبیات قرآن خود راهگشاست. آنجا که وقتی «الرحمان» به عنوان یک کلیدواژه اساسی در تبیین محبتی بودن دین به کار میرود، باز همین واژه در کنار واژگان دیگری مانند «عرش» و «حکم» به کار گرفته میشود که مشخصاً گره خورده با امر قدرت و حکومت هستند. (طه/۵؛ انبیاء/۱۱۲)
اینجا میتوان به تمثیلی برای تقریب ذهن تمسک کرد. من و شما وقتی کوهی را فتح میکنیم بر شانههای آن ایستادهایم، اما درست در همان لحظه که کوه از باب محبت به ما اجازه ایستادن بر شانههایش را میدهد، ما عظمت، قدرت و شکوهمندی آن را درک میکنیم، از این رو برخی معتقدند پدر برای فرزند باید اینگونه باشد. ممزوجی از محبت و قدرت و شوکت. درعین آنکه به فرزند خویش اجازه بالارفتن از شانههایش را میدهد، این فتح نشانه کوچکی و حقارت او نیست بلکه فرزند، عظمت و قدرت پدر را مییابد و محبت او افزون میشود، اما گویی این درک از واقعیات، همخوان با دریافتهای صرفاً انتزاعی نیست که با تفکیک، ساحت محبت و قدرت را جدا میکند.
ولایت فقیه یا وکالت حکیم؟
سپس در خلال تمامی این مباحث میتوان متأثر بودن سیدجواد میری از نظریه «وکالت حکیم» دکتر مهدی حائری را به وضوح دید. وی با طرح قدرت و حکومت و ابزار عنف و زور نشان داد چنین حاکمیتی با دین فاصله دارد و، چون امروزه دین در جایگاه قدرت نشسته، متولی چنین قدرتی فقط فقها میتوانند باشند، از این رو به آنها با مفهوم «ولایت» بسط ید داده میشود، در حالی که معتقد است ولاء از سنخ محبت است نه قدرت و دین باید با ابزار محبت در حوزه قلب نفوذ کند و حکمتآفرین باشد، نه آنکه به شکل
دولت-ملتهای مدرن از جنبه قدرت ورود و با عنف و زور و اعمال ولایت به معنای استیلایی آن، رفتارسازی کند، آن هم رفتارسازیای که به ریای نظاممند و سازمانیافته جامعه منجر میشود، لذا در پارادایم مدنظر میری، ما به جای ولایت فقیه باید وکالت حکیم داشته باشیم.