بی‌حساب  قدر پشت و پناه‌تان را بدانید




ترافیک سنگین کوچه‌پس‌کوچه‌های ظهیرالاسلام منتهی به میدان بهارستان را به سمت خانه می‌رفتم. صدای هق‌هق مردانه بلندی توجهم را جلب کرد. ناخودآگاه برگشتم سمت ماشین کناری. شیشه ماشین دودی و در حد چند سانت پایین بود. برای اولین بار با چنین صحنه‌ای مواجه می‌شدم. مرد جاافتاده‌ای که گویا با رفیقش درددل می‌کرد، به پهنای صورت اشک می‌ریخت. تنها این صدا را شنیدم خسته شدم مظفر… خسته شدم…